داستان بسیار جذاب ضحاک-بیژن-منیژه... شاهنامه كه بزرگترين حماسه ملي ایران و ماست، نمونه جمع شده از بينظيري از همه وجوه زندگي ايراني است. نه تنها شرح پهلوانيها و جانبازيها، جشنها و سوگها، پيروزي و شكستهاست كه بيانگر تفكرات، اعتقادات و باورهاي قوم ايراني نيز هست. در اين ميان، رگههايي ناپيدا و ظريف از تفكرات عرفاني را نيز ميتوان در شاهنامه پيدا كرد. چنانچه، به شيوه برخي عارفانبزرگ، نظير شيخ عطار، بناي كار را بر تاؤيل بگذاريم، بسياري از داستانهاي شاهنامه، ميتوانند حامل مفاهيم رايج در ادب رسمي عرفاني باشند. شاهنامه يك اثر عرفاني نيست. اما، خاستگاه عرفان، فطرت خداجوي انسان است و هيچ دلي پيدا نميشود كه در آن نشاني از تمايلات و تفكرات عرفاني نباشد. هدف عرفان، اين است كه از طريق خودشناسي، به خداشناسي و كمالي كه استعداد آن را دارد برسد. حماسه هم در جست و جوي كمال بشر است ولي مفهوم كمال حماسي با كمال عرفاني يكي نيست؛1 حماسه جاي پاي خود را بر خاك استوار كرده و لازمه زيستن بر خاك و عزت منشي و سروري جستن در زمين، توجه به طبيعت مادي وجود بشر است. مرد حماسه به تني توانا نياز دارد و سهم خود را از زندگي مادي به تمامي مطالبه ميكند. داستان بيژن و منيژه، از نخستين اشعاري است كه فردوسي سروده است. در اين داستان منيژه، دختر افراسياب، بيژن، پهلوان ايراني را همراه خويش و پنهاني به توران ميبرد. چون افراسياب از اين رسوايي آگاه ميشود بيژن را در چاهي زنداني ميكند. سنگ اكوان ديو را بر سر چاه مينهد و منيژه را نيز از خانه بيرون ميكند. سرانجام كيخسرو، در جام معروف خود، زندان بيژن را مييابد و رستم براي نجات او به توران ميرود و ... ماجرا با پاياني خوش خاتمه مييابد. اين داستان ساده و نيك فرجام عاشقانه را شيخ نيشابور چنين تأويل كرده است: تــو را افراسـياب نفـس نـاگاه چو بيژن كرد زنداني در اين چاه ولـي اكـوان ديو آمد به جنگت نـهاد او بر سـر اين چـاه سنگت چنـانسـنگيكه مـردانجهانرا نـبـاشـد زور جنبـانيـدن آن را تو را پس رستميبايد در اينراه كهاينسنگ گران برگيرد از چاه ز تـركسـتان پـر مـكر طبيعـت كنـد رويـت بـه ايـران شريـعت...