پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

پک شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب روانشناسی

پک شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید نوشته مسعود لعلی
توضیحات

کتاب پک شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید اثر مسعود لعلی

نه جلدي... "شوپنهاور" فيلسوف آلماني، در وضعیتی كه واسه سوالات آزاردهنده اش به دنبال پاسخي مي گشت، در خيابان پرسه مي زد. وقتي از كنار باغي گذشت، تصميم گرفت بنشيند و گل ها را تماشا كند. يكي از اهالي آنجا رفتار عجيب فيلسوف را ديد و پليس را خبر كرد. چند دقيقه بعد، افسري به شوپنهاور نزديك شد و بي ادبانه پرسيد: "كي هستي؟" "شوپنهاور" سراپاي پليس را برانداز كرد و گفت: "اگر بتوانيد به من كمك كنيد كه جواب اين پرسش را پيدا كنم تا ابد سپاسگزار شما خواهم بود..." تصور مي كنم اگر ما با خودمان روراست باشيم جذابترين پرسش دنيا اين است: "من" كيستم؟ منظور از "من" چيست؟ اصل وجود را نمي توان معاينه كرد همان طور كه بدون استفاده از آينه نمي توان چشم هاي خود را ديد، دندان هاي خود را نمي توان گاز گرفت و نوك انگشت كوچك دست چپ را نمي توان لمس كرد. به همين دليل، پرسش در مورد اينكه "كه هستم" هميشه با رمز و رازي ژرف همراه است. ... يك برگ توت در اثر تماس با نبوغ انسان به ابريشم تبديل مي شود. يك مشت خاك در اثر تماس با نبوغ انسان به قصري بدل مي شود. يك درخت سرو در اثر تماس با نبوغ انسان دگرگون مي شود و شكل معبدي مي گيرد. يك رشته پشم گوسفند در اثر تماس با ابتكار انسان به صورت لباسي فاخر در مي آيد. اگر در برگ خاك، چوب و پشم اين امكان هست كه ارزش خود را از طريق انسان صد برابر بلكه هزار برابر كند آيا من نمي توانم با اين بدن خاكي كه نام مرا حمل مي كند چنان كنم. در يكي از افسانه هاي فرانسوي نقل شده است كه روزي خدمتگزار قابل اعتماد شاه در جنگل انبوهي در نزديكي قصر مشغول قدم زدن بود، كه پايش به كنده درختي مي خورد و به زمين مي افتد. هنگام بلند شدن از زمين متوجه چراغ جادوي معروف مي شود. آن را بر مي دارد و غول چراغ ظاهر مي شود. "شما تمام عمر سخت كار كرده ايد و حالا مي توانيد آرزويي بكنيد كه من برآورده اش كنم. فقط دقت كنيد كه تنها يك آرزوي شما برآورده خواهد شد." خدمتگزار پاسخ مي دهد: "من تمام عمر به ديگران خدمت كرده ام و همه مرا با نام خدمتگزار مردم مي شناسند. دوست دارم از اين به بعد، مردم در خدمت من باشند وكارهايم را آنها انجام دهند." ... بودا به دريچه بهشت رسيد. در آنجا مردم منتظرش بودند. آنان در را گشودند و به او خوشامد گفتند. اما بودا پشتش را به در بهشت كرد و به دنيا نگاه كرد، به ميليون ها روحي كه در راه هاي مشابهي بودند در حال كشمكش، بدبختي، اضطراب و در تلاش براي رسيدن به دروازه بهشت. دربان بهشت گفت: «لطفاً بفرماييد، ما منتظر شما بوديم.» اما بودا گفت:« چگونه مي توانم وارد شوم در حالي كه ديگران هنوز نرسيده اند؟ من منتظر مي مانم. چطور ممكن است دست هايم به در برسند در حالي كه هنوز پاهايم نرسيده اند؟ من منتظر مي مانم و صبر مي كنم، دست ها به تنهايي نمي توانند وارد بهشت شوند. در سفري كه با پسرم به "گينه نو" داشتم، مشاهده كردم كه مرجانهاي وسط دريا، آنجايي كه آب آرام است، عمدتاً رنگ باخته و فاقد حيات به نظر ميرسند، اما مرجانهاي نقاط ناآرام دريا، جايي كه جذر و مد آنها را به اين طرف و آن طرف مي برد، درخشان و شفافند. از راهنماي خود علت را پرسيدم. جواب داد: «مساله خيلي ساده ايست. مرجانهاي محلهاي آرام درگير هيچ نوع مبارزه در زندگي نبوده اند، در حاليكه مرجانهاي كه در معرض كشاكش دريا هستند، رشد و جلاي بهتري پيدا مي كنند. ... روزي "زيبايي" و "زشتي" در ساحل دريا به هم رسيدند. آن دو به هم گفتند: "بيا در دريا شنا كنيم". برهنه شدند و در آب شنا كردند، زماني گذشت و زشتي به ساحل بازگشت و جامه هاي زيبايي را پوشيد و رفت. زيبايي نيز از دريا بيرون آمد و تن پوشش را نيافت. از برهنگي خويش شرم كرد و به ناچار لباس زشتي را پوشيد و به راه خود رفت. تا اين زمان نيز، مردان و زنان، اين دو را با هم اشتباه مي گيرند اما اندك افرادي هم هستند كه چهره زيبايي را مي بينند و فارغ از جامه هايي كه بر تن دارد او را مي شناسند و برخي نيز چهره زشتي را مي شناسند و لباس هايش او را از چشمهاي اينان پنهان نمي دارد. خشم با خشم فرو نمي نشيند، عصبانيت با گذشت آرام مي گيرد. عفو چه بسا، نيرومندترين پادزهر خشم است، گذشت و آغوش باز، چاره كساني است كه به هر علت و بهانه اي به ما روي خوش نشان نمي دهند. ابراز تمايل براي آشتي، تمامي آن چيزي است كه به آن نيازمنديم. از آنجا كه سازش فرآيندي دو طرفه است، نمي توان ديگران را به انجام آن واداشت. من مي توانم ديگري را ببخشم، اما نمي توانم او را وادار كنم تا متقابلا نسبت به من گذشت كند. بخشيدن به مثابه "فرآيند مهار احساس تنفر از ديگري يا چشم پوشي" تلقي مي شود. اصرار بر كينه توزي، خودآزاري و گام نهادن در مسير مرگ معنوي است. روزي عقربي مي خواست عرض رودخانه را بپيمايد، ناگهان چشمش به قورباغه اي افتاد گفت: آقاي قورباغه! من عقرب هستم و بايد از رودخانه رد شوم تا در آن سوي آب به خانواده ام برسم. اجازه مي دهي پشتت سوار بشوم؟ قورباغه نگاهي كرد و گفت: گمان نمي كنم. او گفت: چطور؟ قورباغه گفت: تو عقرب هستي و عقرب قورباغه را نيش مي زند. اگر وسط راه مرا نيش بزني و هلاكم كني چه؟ عقرب نگاهي به او انداخت و گفت: آقاي قورباغه كمي از مغزت استفاده كن، اگر تو را نيش بزنم و بكشم، خودم هم غرق مي شوم و من قصد مردن ندارم. قورباغه كمي گيج شد و قبول كرد! پس اجازه داد عقرب به پشتش بپرد و شروع به طي كردن عرض رودخانه نمود.

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.