دانلود کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان اثر احمد کسروی
افغانان در دوره چیرگی خود که شش سال و چند ماه کشید کرمان و فارس و عراق را در دست داشتند و عثمانیان هم به بخش سترگی از شهرهای غرب دست یافتند و در سال ۱۱۴۰ میانه ایشان با اشرف افغان پیمانی بسته گردید که ایران را میانه خود دو بخش کردند. از روی این پیمان خوزستان در بخش عثمانیان افتاده بود ولی هرگز کسی از ایشان به خوزستان نیامده این سرزمین از افغان و عثمانی هر دو آسوده ماند.
در این سالها از حوادث هویزه و آن پیرامون ها و از کارهای والی تازه که محمود افغان فرستاده بود هیچگونه آگاهی در دست نیست. ولی حوادث شوشتر و بخش شرقی خوزستان را مؤلف تذکره که خود او در آن زمان می زیسته به شرح نگاشته است.
در سال ۱۱۳۵ که اصفهان به دست افغانان افتاده از آن سوی در قزوین شاه طهماسب دوم به تخت پادشاهی نشست بین خان خانواده فتحعلی خان بنیاد گزار پل شوشتر از جانب شاه طهماسب حاکم کهکیلویه و پسرش ابوالفتح خان حاکم شوشتر برگزیده شده و تا سال ۱۱۳۷ کسی ناشناخته و گمنام در کوهستان بختیاری پیدا شده خود را پسر شاه سلطان حسین خوانده می گفت که از اصفهان از کشتار افغانان گریخته است. باید دانست که این زمان که در ایران شورش و آشوب بریا بوده یکی از دوره هایی است که یک رشته شاهزادگان دروغی در این گوشه و آن گوشه پیدا شده اند.
یکی از آنان همین کسی است که داستان او را في سراييم. میرزا مهدی خان مینویسند که او از مردم گرایی بود ولی دعوی شاهزادگی کرده می گفت نام من نخبت ابو المعصوم میرزا بوده سپس خود را صفی میرزا نامیده ام. می گوید مزنی را از شواهد اصفهان شاهد مدعا کرده به دعای خواهری در یکی از بلوکات اصفهان گذاشته بود.
مردم بختیاری از ساده دلی با از راه تدبیر و کاردانی گرد شاهزاده دروغی را گرفته شادیها نمودند و او بساط شاهزادگی بلکه دستگاه پادشاهی و فرمانروایی در چیده خواجه سرایان برای آوردن خواهر خوانده خود فرستاده او را با شکوه و جاه پیش خود آورد و در مسجدها و منبرها نام خود را شاه طهماسب دوم گردانیده حکمرانان به شهرها و به میان عشایر بفرستاد حاكم بختیاری که پیشکار صفوی میرزا شده بود ابوالفتح خان حاکم شوشتر و سرشناسان آن شهر را نیز به خلیل آباد که نشیمن صفی میرزا بود خواند و ایشان فرمانبرداری نموده بدانجا شتافتند و بندگی و پیروی به شاهزاده دروغی آشکار ساختند.
لیکن در این میان از شاه طهماسب که در آذربایجان بود فرمانی رسید که دعوی صفی میرزا را بهم زده بختیاران او را گرفته بند نمودند ابوالفتح خان و شوشتریان هم به شهر خود بازگشته ولی دیری نگذشت که بختیاریان دوباره شاهزاده دروغی را آزاد ساخته دستگاه فرمانروایی برای او در چیدند و او با گروهی از پیروان روانه شوشتر گردید.
ابوالفتح خان ناگزیر شده با سپاه خود و با بزرگان شوشتر به پیشواز او شناخته او را با شکوه و دید به به شهر درآورد و در در سلاسل جای داد تا پس از چند روزی فرصت بدست آورده او را گیرانید، دربند انداخت و دستگاه او را بهم زد.
ولی مردم شوشتر و در فول هواخواه صفی میرزا بودند و از این کار ابوالفتح خان بر آشفته به شورش برخاستند و شیخ فارس شیخ آل کثیر را به شهر خوانده اختیار کارها را بدست او سپردند. آل کثیر از اعرابی است که در زمان مشعشعیان از عراق به خوزستان آمده نخست در بخش غربی آنجا نشیمن داشتند و در فتنههایی که در آن بخش میانه والیان مشعشعی و دشمنان ایشان بر می خاست شرکت می نمودند.
برای خرید کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
چنانکه ما نام ایشان را در بیشتر آن فتنه ها در میان می بینیم و گویا در آخرهای دوره صفویان بود که ایشان به بخش شرقی خوزستان آمده میانه دزفول و شوشتر و اهواز نشیمن گرفتند و از این پس که در شوشتر و دزفول پیوسته فتنه برپا بوده ما نام آل کثیر را همیشه در میان می پاییم و تا زمان شیخ خزعل که او عشیره و دیگر عشایر خوزستان را از نیرو انداخت همیشه اینان در کارهای شوشتر و دزفول دست داشته اند.
بویژه در کارهای شوشتر که از این سپس لانه فتنه و آشوب است و همیشه دست مشایخ آل کثیر با شورشیان آن شهر یکی بوده است.
شاید این داستان صفی میرزا نخستین فتنه و آشوب است که به مردم شوشتر درس فتنه بازی آموخته به گفته مؤلف تذکره چون شیخ فارس به شهر درآمد روز به روز فتنه سخت تر می گردید تا ابوالفتح خان ناگزیر شده صفی میرزا را سر داد و چون او از در بیرون آمد شورشیان دلیرتر گردیده پر شورش افزودند و ابوالفتح خان از در گریخته اختیار شهر را به شورشیان سپرد.
بدینسان صفی میرزا بار دیگر دستگاه فرمانروائی در چید و چندی نگذشت که بزرگان کهکیلویه نیز به شوشتر نزد او آمده فروتنی و فرمانبرداری به او آشکار ساختند. مؤلف تذکره می گوید: «با فتنه ها از وجود او برپا شد و مردم بی گناه به قتل رسیدند و اجامی و اوباش دست یافتند پس از هشت ماه که صفی میرزا در شوشتر بود به نواحی کهکیلویه ب دانجا که جایگاه اسما عیل میرزای دروغی بود رفت در آنجا میان تران دستگاه بلندی در چیده به کامرانی پرداخت و دو سال دیگر بدینسان پسر داد تا در سال ۱۱۴۰ به هنگامیکه در دهدشت به فرمان طهماسب قلی خان (نادر شاه) که از مشهد فرمان فرستاده بود کشته گردیده بساطش برچیده شد.