دانلود کتاب با کاروان حله اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب

 

 دانشجویی جوان که امروز دیوان فرخی را بدست می گیرد از نام و آوازه یی که این سیستانی در روزگاران گذشته یافته است بسا که بحیرت می افتد . درین دیوان کهن آنچه امروز خاطر این شعر دوست جوان روزگار ما را بتواند راضی کند بسیار نیست. توصیف طبیعت و باغ و بهار و گل و سبزه البته درین اشعار بسیار ست اما طبیعت و بهاری بی نام و بی تعین که سراسر آن در گل و سبزه غرق است و جز نغمه مرغان وخنده عاشقان چیزی در آن نیست و هیچ نمیتوان دانست که آن بهار را شاعر کی و کجا دریافته است و در هر بهاری در دل و جان او چه دردی و چه غوغایی بوده است ... درست است که شاعر در تغزلهای خویش از عشق هم سخن می گوید و دل عاشق پیشه هر جایی خود را ملامت می کند اما این عشق او خود عشق نیست ، نوعی بیماریست. عشق به پسران ساده روی ، به معشوق عیار سپاهی است ، که دیوان بسیاری از شاعران قدیم دیگر را نیز مثل دیوان فرخی - تباه کرده است. از اینها که بگذری در همه دیوان
پرآوازه وی چیزی که در خور ذکر باشد نیست . با اینهمه آنچه شعر دوستان کهن در شعر او بیش و کم می پسندیده اند شیرینی وروانی بیان سهل و ممتنع او بوده است. موسیقی لطیف خوش آهنگی بوده است که در سادگی الفاظ و زیبایی ،معانی کلام او را امتیازی خاص می بخشیده است. سایه و روشن دلنوازی بوده است که سخن او را مثل يك پاره حریر ترم لطیف می کرده است که لطافت آن غالباً استحکامش را از خاطر می برده است : پاره حریری که در کارگاه دل و جان شاعر بافته میشده است و زبان ساده او بر آن نقش و طراز حله سیستانی می بسته است : حله یی که شاعر خود آن را چنین می ستاید : با کاروان حله برفتم ز سیستان با حله تنیده ز دل بافته ز جان باحله بی بریشم ترکیب او سخن باحله یی نگارگر نقش او زبان

 

 

برای خرید کتاب با کاروان حله نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید . و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

با این متاع جان پرورد، بی هیچ سرمایه بی دیگر ، يك روز بهمراه کاروانی که راه ماوراء النهر در پیش داشت شاعر سیستان - پسر جولوغ که علی نام داشت و ظاهراً بعدها ابوالحسن خوانده شد ـ نیز از شهر و دیار خویش دل برداشت و راه چغانیان پیش گرفت . شاعر بود ، و گذشته از شاعری ، هم آواز خوش میخواند و هم ساز خوب می نواخت. با این مایه هنر برای رهایی از تهیدستی ناگواری که او را در آغاز روزهای کد خدایی رنج میداد از شهر خویش بیرون آمد تا جایی پیدا کند. جایی که هنر و شعر او را کسی خریداری کند و مثل ارباب سابق او ـ يك دهقان سیستانی - در بخشیدن صله و دادن انعام و جایزه بوی همواره از بیم ناداری خویش دست و دلش نلرزد. راه چغالیان را پیش گرفت در آنوی جیحون ، که روزگاری مرکز

بودائیان و هفتالیان کهن بود و درین روزگاران با وجود آبادی و حاصلخیزی مردمی بس درویش داشت. امیر چغانیان امیر ابو المظفر
از آن محتاج - در آن زمان بشعر دوستی و هنر پروری نام آور بود .
قبل از فرخی نیز یک چند دقیقی شاعر نزدوی زیسته بود و از او نواختها دیده بود . پیش از آمدن به چغانیان از سرگذشت این فرخی درست چیزی دانسته نیست. بر حسب روایات در آغاز حال خدمت دهقانی می کرد از سیستان امازنی گرفت - از موالی خلف بن احمد و خرجش
افزود آنچه از دهقان بوی می رسید - سالیانه دویست کیل غله وصد کفاف . درم میم ف خرج او را نمی کرد. از این رو بامید گشایش از سیستان بیرون آمد و ر آمد و راه ماوراء النهر پیش گرفت .

 

 

 

دانلود کتاب با کاروان حله

 

 

 

داستان ورود شاعر بدرگاه امیر چغانیان - که در حدود سالهای
چهارصد و پنج یا چهارصد و شش هجری باید روی داده باشد. در چهار مقاله آمده است و اگر آن روایت از مبالغه های عمدی که وی برای
گرمی بازار خویش میکرده است زیاده مشحون نباشد شاعر سگزی برای قصیده بی که در وصف داغگاه این امیر سروده است صله یی هنگفت یافته است. با اینهمه اقامت او درین دستگاه چندان نکشید و شاعر جوان سیستانی، بیوی نواخت بیشتر چند ماه بعد راه غزنه را پیش گرفت.
دربار غزنه دربار سلطان یمین الدوله محمود غزنوی در آنزمان
شهرت و آوازه یی بسیار داشت و میعادگاه شاعران، دبیران، ندیمان . مسخرگان و امیران بود. سلطان که اوقات خویش را بین رزم و بزم قسمت کرده بود درهای کاخ خود را بر روی همه جویندگان نام وجاه . که برای نیل بدین هدف هر سختی و هریستی را پیشباز می کردند -
گشوده بود. درست است که در مجلس او نام دین نام خلیفه و نام مسلمانی با حرمت و بزرگداشت میرفت اما اینها سیاست و لفظ و حیله بود و آنچه در ورای آن وجود داشت دنیا لذت و آوازه جویی بود. سلطان خود بك. بارحنفى بود و يك زمان ،شافعی گاه با کرامی ها، محبت می کرد و گاه به اشعریان تمایل می ورزید. برای دلجویی از خلیفه عباسی سفیر فاطمیان را میکشت و بخاطر استواری قدرت و افزونی ثروت خویش بددینان را مصادره می کرد و قرمطیان را بدست هلاك و نابودی می سپرد. لیکن در همه این کارها غرض او بسط قلمرو کشور ونشر صيت و آوازه خویش . بود. دین و اسلام وزهد و پارسائی - برخلاف آنچه در قصه های سوفیه آمده است. دل او را نرم نکرده بود. عشرت او همه با باده و ساده و تفريح او هم همه در گوش دادن بدروغ و چاپلوسی شاعران و مسخرگان بود . وقتی بشراب می نشست گاه چندین روز در این کار صرف می کرد. و ندیمان و امیران را نزد خویش نگهمیداشت . در مجلس او طلعت. غلامان ساده روی نه فقط چراگاه چشم حسود سلطان بود بلکه حاضران مجلس را نیز بیخود میکرد. برای یک غلام زیبا - نامش طغرل -- آنگونه که بیهقی نقل کرده است کم مانده بود که سلطان برادر خود. امیر یوسف را - از رشک و خشم - گزندسخت برساند. چنانکه بخاطر يك غلام دیگر که بدو چشم طمع دوخته بود وزیر خود ابوالعباس اسفراینی را به بهانه های ناروا آزار کرد و بزندان انداخت . مجالس باده و ساده سلطان را امیران و وزیرانش نیز تقلید می کردند و در غزنه همه جه زندگی همین رنگه داشت. وقتی هم نوبت بزم بسر می آمد سلطان. که از آتش يك شوق مقدس گرم شده بود به رزم هندوان آهنگ می کرد. اردویی بزرگ از غارتیان، خونیان، مزدوران ، و داوطلبان

را با موکب خیره کننده بی از شاعران ،ندیمان غلامان و همه گونه جاه طلبان فراهم میآورد و بنام جهاد را م دیار سند و هند در پیش می گرفت. این جنگهای خونین که مقدس و متضمن ثواب شمرده میشد. البته بتخانه های هند را از اندوخته های دیرین تهی می کرد اما مسلمانی را در دل هندوان ناگوار و ناخوشایند میکرد ازین غنیمت های هنگفت که هر سال از غارت هند بدست میآمد و غزنه را روز بروز آباد تر می کرد سلطان بخششهای افسانه آمیز می توانست کرد. باین جهت هم بود که در موکب او . درین سفرهای دور و دراز گذشته از امیران نامجوی خوشامد گویان و ستایشگران هم همراه میشدند. زیرا وی نیز مثل اسکندر - فاتح نام آور باستانی هند - دروغ چاپلوسان را بزر می خرید
و شاید باور نیز می کرد . درین هنگامه بزم ورزم سلطان فرخی شاعر ساده دل و جهانجوی سگزی نیز که ببوی نام و نان به غزنه آمده بود ناچار رنگ محیط خویش را یافت و عجب نیست که رنگ این محیط را در سخن او تا بدین حد بتوان یافت. در واقع نه فقط مجلس سلطان در بن اشعار منعکس است توطئه ها و جزر و مدهای احوال امیران و وزیران نیز درین اشعار جلوه دارد . تا وقتی وزیر یا امیری مورد علاقه سلطان است شاعر او را ستایش می کند و وقتی از نظر سلطان می افتد ستایشگر نیز او را از یاد می برد . مجالس ذوق و نشاط سلطان عشقبازی با ساده رویان ، و داستان شکارها و جنگها، همه درین قصاید انعکاس دارد. ازین اشعار بخوبی پیداست که شاعرنه فقط در بزم انس سلطان شعر میخواند و احیاناً رود می نوازد بلکه در
شکار و در
جنگ
نیز بیوی نعمت و غنیمت مثل غبار در دنبال موکب سلطان می افتد. صله و جایزه میگیرد مورد خشم و سخط میشود