معرفی کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات ترجمه فاطمه صبحی
در این روزهای سخت که با بیماری کرونا درگیر هستیم به خوبی می فهمیم که چه حسی دارد وقتی نتوانی به کسی که دوست داری نزدیک شوی و در آغوشش بگیری از ترس آن که نکند ناقل باشی و او را مبتلا کنی که این ویروس می تواند برای او منجر به مرگ شود. کتاب پنج قدم فاصله در مورد دختر و پسریست( ویل و استلا) که به به بیماری فیبریز کستیک مبتلا هستند. جور شدن دو آدم با شباهت های بسیار کار سختی نیست اما داستان وقتی جالب می شود که می دانیم استلا از مسافرتی که خود برنامه ریزیش کرده بود، می زند تا روند درمانش را پیش بگیرد .
اما ویل روزها را می شمارد تا 18 ساله شود و رها از برنامه های درمانی که مادرش هر بار با پرداخت پول های هنگفت او را در آن ها جا می کند، به سراسر دنیا سفر کند. استلا اما وسواس دارد به طوری که برنامه ای ساخته تا تایم داروها را به او یادآوری کند و این می شود سرآغاز قصه ویل و استلا...
این کتاب شخصیت های زیاد و پیچیده ای نداشت اما به سادگی توانسته بود روابط عاشقانه و خانوادگی را به رخ مخاطب بکشد. اگر قرار یاشد انواع احساس را دسته بندی کنیم، عذاب وجدان در صدر لیست قرار می گیرد. عذاب وجدانی که استلا از مرگ خواهرش به دوش می کشد و به همین دلیل حس می کند باید به جای او هم زندگی کند. بسیاری از مخاطب ها و منتقدها عقیده دارند که پنج قدم فاصله کپی ای از کتاب "خطای بخت ستارگان ما" است اما خب نکته جالب ماجرا پرطرفدار بودن هر دو داستان و همچنین هر دو فیلم اقتباسی از آن هاست. هر چند که پایان فیلمنامه اقتباسی با پایان داستان متفاوت بود اما همچنان ارزش خواندن کتاب را داشت. من این کتاب را با ترجمه فاطمه صبحی از انتشارات میلیکان خواندم. ترجمه پرفکت و عالی ای نبود اما خب... بد هم نبود.