کتاب بر پلکان گردباد نوشته سعید شیری
سعيد شيرى در طبيعت اساطيرى آن چه از خودش درباهى طبيعت چاه و انعكاس آن در ذهن كودكانهى او شنيدهام از طبيعتى سخن مىگويد كه در آن دوران تجربههاى آميخته با ابهام، ابتدا ساده و بى هيچ تركيبى است كه در زندگى او حضورى بديهى و روزمره دارد؛ يعنى اين كه باغ و درخت و رود و صداى پرنده و مردان و زنان و كشتزارها و گلهها همه با هم زندگى روزانهى او را كه خود جزيى كوچك از آن است مىسازند و به تعبير خودش در آن دوران كودكى نگاه به طبيعت نگاه روزمرگى وكار و مدرسه است ؛ يعنى هنوز اين نگاه با همهى حسها و كنجكاوى هايش شعر نشده است و بعدها كه در دوران اوليه دبيرستان، يكى از معلمهايش او را با دنياى شعر و ادبيات آشنا مىكند تجربههاى خام را سوهان مىزند ؛ خراطى مىكند و مىسازد ؛ به عبارتى رسيدن به اين مرز كه طبيعت براى او شعر شود بعداز دوران دبيرستان و پايان سربازى، نقش مركبى از خود به جاى مىگذارد. ...گاه در لَختترين ثانيههاى شب شهر ظهر خرداد اناج در دلم سر بر مىدارد مثل يك سمفونى، آرام آرام. صحنه، تنهايى گندمزارى است در كنار قلمستانى سبز زير سر شارترين تجربهى تابش خورشيد خدا. و در آن تنهايى سايهى سنبلههاى سر مرز پرسهى ساكت يك پروانه مكث آرام نسيم وقفهى ثانيهها جيرجيرك و سرآغاز نتى خوابآلود، در فراموشى مواج هوا و سپس ساعتها شب من پهنهى گندم زارى است زير سرشارترين تجربهى تابش خورشيد خدا.