دانلود کتاب افسانه ها اثر علی اکبر سعیدی سیرجانی
گویا بهار ۱۳۲۳ بود من در کلاس اول دبیرستان بدر سیرجان درس میخواندم با مداد یکی از روزهایی که کیف و کتابم را زیر بغل گرفته راهی مدرسه بودم.
در خم کوچه به یکی از همدرسان رسیدم سراسیمه دعا میخواند و به دور و بر خودش فوت میکرد پرسیدم مگر امروز امتحان داریم که به یاد خدا افتاده ای؟» گفت «مگر خبر نداری؟»؛ و چون مرا از همه جا بی خبر دید فیلسوفانه سری تکان داد و با لبخند تحقیر آمیزی که حربه همه صاحب خبران روزگار است.
به نقل اخبار پرداخت که «رئیس فرهنگ کرمان دیشب به سیرجان وارد شده است و امروز صبح هم به مدرسه ما می آید».
دلم فرو ریخت و من هم چون او به یاد خدا افتادم و به یاد همه نذرهای ادا نشده روزگاران .گذشته شروع کردم به خواندن «چارقُل» و «آمن یجیب» و پیر و پیغمبرها را دنبال هم و بی امان به شفاعت نزد خدا فرستادن که مرا از گزند «رئیس» در پناه خود گیرد.
ساعتی بعد در کلاس ما گشوده شد و مردی عینکی باتفاق دو غريبۀ دیگر وارد شدند و رئیس فرهنگ خودمان هم در التزامشان. معلم ما که چهره اش تغییر رنگی داده بود، گزارشی از وضع کلاس داد و چون روی سخنش با آن آقای عینکی بود ما هم فهمیدیم که عالی جناب رئیس است و همه کاره فرهنگ، یعنی چیزی یک درجه پائین تر از خدا جناب رئيس ضمن سؤالاتش معنی کلمه ای را از محصلی پرسید.
همدرس مضطرب ما از دادن جواب عاجز آمد. نفر دومی و سومی هم بشرح ايضاً. سرانجام مقام ریاست رو به شاگردان کلاس کرد و با سؤال که میداند؟ مجال خودنمائی و عرض هنری به دیگران داد؛ و یکی از آن دیگران من بودم که دستم بالا رفت. نگاه بی اعتنای رئیس از پشت شیشه های بیرنگ عینکش متوجه من شد و چون جوابم را شنید نقش رضایتی بر چهره اش نشست.
برای خرید کتاب افسانه ها نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
در پی چند سؤال و جواب دیگر رئیس خودمان، با سیمای سخنگوتر از ،زبانش قدم پیش نهاد که این دانش آموز شعر هم میگوید برقی در چشمان جناب رئیس دوید که بخوان ببینم و من چند بیت شکسته بسته ای که دست کمی از پرت و پلاهای امروزم نداشت خواندم و شدم مقبول الرئاسة ... و در پی اش تحسین و تشویقهائی که حسابی رنگم کرد و بدین روزگارم نشاند من هم انتقامم را گرفتم؛ آخر جناب رئیس به پدرم گفته بود که پسرت شاعر خوبی خواهد شد»، و من با پشتکاری خستگی ناپذیر ثابت کردم که مقام ریاست هر چیزش خوب باشد پیش بینی اش تعریفی ندارد بعد از آن نخستین دیدار سالها گذشت و جناب رئیس را ندیدم چه او مدتها پیش دست از میز نونوار ریاست کشیده و به ریسمان پوسیده سیاست چسبیده بود.
مرد عرصه وسیع تری می طلبید، نماینده مجلس شد رهبر حزب شد، سازمان نگهبانان آزادی بر پا کرد.. و همچنانکه خود او در آغاز حیات سیاسیش ه منظورم استاد بزرگوار حسین بهشتی است معلم پاکدامن پرشوری که فرهنگ سیرجان احیا شده همت وی است و مردم ولایت ما و امداد تربیت او.
گفته بود از روزی که در این رهگذر فراوان خطر پا نهاد به ترک سر گفت و با شجاعتی که مورد اتفاق دوستان و دشمنانش هست، در اوج افتخار و قدرت در عین تنهایی و بیکسی، بر کرسی گرم ،مجلس در سیاهچال سرد ،زندان در خانه اجاری تهران و در آوارگی تبعید به ولایات آنی از هدفی که داشت دست نکشید و از سنگ ملامت روی نگردانید و تیر هر طعنه و تهمتی را به جان خرید... و من که از جهان سیاست و فعالیتهای حزبی - به هر صورت و در هر جهت گریزانم در این سالهای پرآشوب، با همه اشتیاقی که داشتم از نعمت دیدار آن مرد بی نصیب ماندم... تا سرانجام پس از ده سال بار دیگر با چهره آرام رئیس پیشین فرهنگ کرمان و استاد از تبعید باز آمدۀ دانشگاه در کلاس درس اخلاق دانشکده ادبیات روبرو . و ،گشتم و دیدم که گذشت روزگار و هیجان های زندگی پر ماجرای سیاسی بر صورت او اثرها گذاشته است.
در جلسه پایانی درس ،اخلاق استاد وقت کلاس را صرف بازگوئی قصه ای کرد که به روزگار جوانی در کتابی یا جزوه ای خوانده بود و به یادش نمانده بود که در چه کتابی و از چه نویسنده ای بوده است. قصه دلنشین عبرت آموزی بود.
پس از پایان درس استاد مرا نزد خود طلبید و فرمود تا به نظم این قصه پردازم و من با همه ناتوانی طبع و نداشتن قریحه شاعری نتوانستم از دستور دکتر بقائی کرمانی سر پیچم نتیجه اش همین است که میبینید. اگر بیان ناقص من بتواند دل مستعد ایمانی را تکان دهد، و نتیجه عمیق افسانه شیخ «ریا کسی را بی ریا متوجه خدا کند، من به اجر خود رسیده ام و امیدوارم که در این ره نباشد کار بی اجر.