دانلود کتاب هجرت سلیمان اثر محمود دولت آبادی

خانه هوای مرده شور خانه را داشت. سلیمان روی کلگودفرت نشسته بود دستهایش را گذاشته بود سر زانوهایش پنجه هایش را قفل کرده بود به زمین نگاه می کرد و تز چشم هایش می خواست خون بیرون بیاید.معصومه پای تنور نشسته بود و سر دخترش را گذشاته بود به دیوار توی دامنش و قدرت دم در طویله پشتش را داده بود به دیوار روی یک پا نشسته و سرش را روی اینه زانویش گذشاته بود.
غروب گرفته ای بود و آدم هایی دلگیر.خاموشیشان مثل سنگ سنگین بود و بغضشان مثل دوده سیاه.سلیمان از عصر که پا توی خانه گذاشته بود حتی لب نجنبانده بود. روی گلگود نشسته و مثل ماری جفت مرده و پر زهر دور خودش حلقه زده بود.همه چیزش را باخته بود: زنش را.گوساله اش را.کاه هایش را. رعیتیش را و اعتبارش را....
برای زنده بودن دیگر هیچ بهانه ای نداشت.همان طور که سرش پایین بود لب های خشکش را که می گفتی روی هم جوش خورده از هم باز کرد و گفت: اگر گیسوی فاطمه ی زهرا را هم بریده بودم این قدر عذاب نمی کشیدم.

 معصومه از پای تنور برخاست دخترش را اورد تو روی جاخواباندش و لامپا را گیراند.هوای خاکستری اتاق شکست و باز خاموشی برقرار شد. سلیمان گفت: می بینی چی می کشم؟هم از در می خورم هم از دیوار .معصومه جواب نداد. دیگر از سایه ی خودم هم خجال می کشم. معصومه به خواری گفت: سلیمان تورا به خدا کوتاهش کن.امشب.سلیمان....حالا دیگه چطوز می توان خودم را تو اینه ی یک دزد نگاه کنم؟ تو دزد نبودی این را همه مردم می دانند سلیمان سرش را بلند کرد و گفت: مردم؟ معصومه سرش را توی یقه اش فرو برد و گفت: خدایا من چه سر پر شوری داشتم

برای خرید کتاب هجرت سلیمان اثر محمود دولت آبادی نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

آنچه که خواندید از بخش هفت داستان بلند هجرت سلیمان است از گفتگوی شبانه سلیمان و همسرش معصومه که برای نمونه خدمت شما عزیزانم اورده و امیدوارم از خواندن کامل این اثر بسیار زیبا لذت ببرید.

 

دانلود کتاب هجرت سلیمان