دانلود کتاب نبات سیاه اثر بهمن فرسی

 

نمی دانم کجا میرفتم مگر شما میدانید؟ شاید به یکی از آن پرسه های کورانه که بازهم برم میگرداند به چاردیواری مثلا خودم در سکوی قطار زیرزمینی بودم. حتماً منتظر قطار یارو که کله اش را تا بیخ خرخره تپانده بود در یکی از این مثلا کلاههای کشباف کیسه ای که فقط دو تا پارگی دارد مثلا برای دیدن غلتید کنار من خودش را کشاند زیر بناگوشم و
اس كيوز ... نیزین .... می گو... استيشن ... ایزترن ... نوکی؟
تلگرافش به زبان بی زبانی انگلیسی که تمام شد، به فارسی گفتم: تا سه ایستگاه مونده به مقصدت با همایم از اونجا به بعدهم خیالت راحت باشه دیگه نمیتونی کم شی یا عوضی بری
موضوع سه ایستگاه مانده به مقصد یارو نمیدانم چرا و از کجا به زبانم آمد. سه ایستگاه مانده به مقصد او که نیزدن باشد. میشود ایستگاه کیلبرن ۲ . من کیلبرن بناست پیاده بشوم؟ نمیدانم یعنی بنا که مسلماً نیست. در هر صورت اگر خیال می کنید جواب من به یارو زیادی از سر دلسیری یا دلپری بوده، از شما پوزش می خواهم به طرف که دیگر دسترسی ندارم اما از شما گذشته خود یارو بگذارید خیال خودم و شما را راحت کنم ا اصلاً محض خاطر شما ، از اینجا به بعد بجای یارو مینویسم ،مشدی بله اما از شما گذشته خود مشدی نجات یافته و جان گرفته و گل از گل شکفته کله از کاپوت کشباف بیرون کشید و احساساتش را بر بال کلماتش نشاند که

به علی خیلی چاکرتیم بابا زبون سرشون نمیشه این لامروتا. صدتا از این بیلمزا
فدای به همزبون ینی صاف و پوس کنده خدا پدرتو بیامرزه
بی آن که نگاهش کنم گفتم
خدا خودمو بیامرزه
بعد مشدی را زیر نگاه گرفتم چشم مشدی چند ثانیه به دهان من ماند. چون دهان من باز نشد و دنباله سخنی از آن در نیامد مشدی ترمز خالی کرد. دچار چیز پیچه و این گیجه شد. با شتاب زیپ کاپشن پفالش را تا زیر جناغ پایین کشید تا سینه و گردن را - اگر داشت - کمی هوا بدهد كرده كله اش آنگ نشسته بود روی خط شانه ، حتی اندکی رفته بود توی تنه. عین مکزیکی ها و سرخپوستها . خلاصه: گردن نداشت از چاک زیپ کاپشن کله يك خروس خوشگل لاری عین فنر زد بیرون. تاج و غبغبی رقصاند. نوکی به اینسو و آنسو پراند. . دست آخر، انگار که من در ته چاهی باشم كله يكور كرد و با يك چشم کاملا دریده به من خیره ماند. مشدی که به هوای مالیدن سروسينه تقلا كرد كله خروس را بچپاند زیر کاپشن و حریف نشد.

 برای خرید کتاب نبات سیاه نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

 


گفت:
بی زبونی و ملک غریب و این صحبتا دیگه داشم
من به خروس چشمکی زدم و پوزخندی پراندم خروس دوبار پلک زد. توی دلم پرسیدم موضوع چیه؟»، خروس به علامت نه به هیچ علامتی سر پراند و تاج
رقصاند .
توی قطار، نشیمنها به نشیمنگاه آشنا شده و نشده مشدی قصه اش را آغاز کرد : آقایی که شوما باشی ینی داشم سرتونو درد نیارم اولش ما تو های ایستی ریت کن زین تُن ۲ بودیم مال به ایرونی بود. هفته ای به دیویس و شص تا . خب اولش بود بودجه مونم اقتضا میکرد به چنوخ بعدش دیدیم ناجوره. این که عقب نشسیم به جایی تو شپز بوش ۲. بخده مناسب تر بود . هفته ای به صد و پونزه النه م ۵ به علت کسورات کیسه اسباب کشیدیم نیزدن هفته ای پنجاه و
بود.

پنج تقریباً به عبارت شوما مفته اینم صاحابش ايرونيه جاشم بد نی تمیسه رطویتم نداره.
نگاهم که برگشت به صورت مشدی چیزی بیش از دنباله قصه اش در آن نبود . خروس اما غیبش زده بود، مثلاً به بهانه زیر چانه خاراندن، سر کشاندم توی سینه اش از چاک زیپ توی کاپشن چشمی چرخاندم خروس را ندیدم پرسیدم کارت چیه؟
با خنده خنکی که من علتش را نفهمیدم گفت:
هه هه ... کار؟ نه داشم، ما ، یعنی مسافریم .
بوی جرم سنگین سیگار میداد. درصد غلیظی بوی بیات شده ترياك هم تنگش بود. یکضرب پرسیدم: قراری که نیستی؟ ینی مثلا پناهنده و این صحبت ها ؟
با لحن و حرکاتی که مثلا شرمش می آید گفت:
به هه... نه داشم واس خاطر اشکالات منزل ما اینجا .ایم. شوما که دیگه غریبه نیسي. روحاً، هنچين يخده اختلالات روانیات به هم رسونده مرد می خوام بنی نطفه تو تخدونش دیگه گیرمونی نداره اتصالاً سقط میکونه. اینه که دس آخر ورش داشتیم آوردیمش اینجا الله شيش ماس بنا بوده دس بالاش چل روزه، اگه شدنی باشه، قالش کنده شه ترتیبات اموراتشو داشم خودتون که واردین خروس از شکاف کاپشن مشدی سرش را آورده بود بیرون و به دو علت کج نگهداشته بود. اولا کج نگهداشته بود تا دور از بوی جرم سیگار مخلوط با بوی بيات تریاک، اگر هوایی باشد نفسی بکشد. ثانیاً کچ نگهداشته بود تا مرادر ته چاه رصد کند. چشمهایم را مالاندم تا باور کنم چیزی را تار نمی بینم چیزی را خیال
نمی کنم اما چون طولانی شدن خاموشی ام ممکن بود مشدی را گمراه کند ، گفتم نه من اصلا وارد نیستم.
مشدی خنده خنکش را تکرار کرد و گفت:

گفتم
هه هه ... بعله آقایی که شوما باشی دردسر ندم ینی خدا پدرتو بیامرزه
خدا خودمو بیامرزه
مشدی واماند. خروس چشمش را میزان کرد زیر سوراخ بینی مشدی انگار حالا می خواست ته چاه سربالا و تاریك و باريك بيني او تب و تاب مغز مشدی را بخواند. مشدی اما همینطور مات مانده بود. مات ماندنی که سعی داشت بروزش ندهد. بعد ران به رانی شد و چند ثانیه ای رفت توى بحر من بحر گنگ هم خرتوخری بود. چیزی دستگیرش نشد. برگشت توی بحر خودش و دست و پا زدنش را مثلا از سر گرفت:
بعله ، آقایی که شوما باشی آزمایش پشت آزمایش پنجاه پوند ، شص پوند ، صد پوند انگار چاپخونه اسلام پوند چاپ میزنه که بده دس أمتش، أمتم ورداره بیاره بریزه تو کیسه سیر مونی ندار این نامسلمونا بعدشم یهو در اومدن که اصلش محض
تحقیقات زیر نظر ، باس بخوابه ....
من حرفش را بریدم و پرسیدم
حالا واسه منزل خروس تجویز کرده ن؟
مشدی چند باری پلک زد و پرسید :
چطو مگه داشم؟ ما صحبت خروس کردیم با شوما ؟ باز خروس از شکاف کاپشن رفته بود چشمهایم را مالاندم و گفتم
نه نه ببخشید ، می گفتی که گفتن باید بخوابه
مشدی آب دهانش را قورت داد.
بابا پدرتون خوب مادرتون صلوات این بابا که از بیرون طوریش نی، عیب و علتی نداره خوابوندن دیگه و اس چی؟ خیرا باس بخوابه! چونه هم نداره. حالا كرية به تخت خشك و خالی تو به اتاق شیش تخته چنده؟ نودو نه پوند فقط واسه یه شب انصافدار؟ مس سبتو شکر حالا دردسر کنسولگری چقدر داریم پیش خودمون

 

 

 

دانلود کتاب نبات سیاه