معرفی کتاب دشمن عزیز اثر جین وبستر
دشمن عزیز، آمریکا ،۱۹۱۵
نوشته جین وبستر، او خواهر زاده مارک تواین بود و در ۴۱ سالگی در گذشت.
داستان در مورد سالی مک برایت دوست جودی ابت میباشد که حالا همه بزرگ شدند و از دانشگاه فارغ التحصیل ، جودی به خانم ثروتمند پندلتون تبدیل شده است، جودی سالی مک برایت را برای اداره نوانخانه جان گریر که خود در آنجا رشد پیدا کرده بود انتخاب میکند سالی معتقد است که جودی و جرویس میخواهند برای او دلسوزی کنند چون او بیکار است واین دو میخواهند برای او کاری دست و پا کنند.
اما سالی قبول نمی کند و ادعا دارد که نمی تواتد سرپرستی از ۱۰۰ کودک را قبول کند همچنین او به شخصی به عنوان گوردن علاقه مند است ، اما سرانجام با سگ کوچکش شبانه به نوانخانه جان گریر میرود.
او ابتدا از محیط جان گریر و فضای بهم ریخته آن و دیدن بچه ها وحشت می کند و ابتدا برای همه سخنرانی میکند وبا یک دکتر اسکاتلندی و دوشیزه اسمیت که معلم کودکستان است و سالی با آنها در همان برخورد اول ، مشکل دارد آشنا میشود.
سالی در نامه هایش از دکتر رابین مکلی مردی قد بلند و لاغر با موهای حنایی و بسیار کم حرف مینویسد و او را بسیار خشک و مانند سنگ قبر مینامد و در جلسه اول با او دعوا میکند بر سر رنگ زیر پوش های قرمز، سالی هنوز برای گوردن دوست پسر سابقش هم نامه مینویسد و باز هم موضوع محیط وحشت آور نوان خانه است.
جودی مدام سعی دارد از احوال یتیم خانه سالی با خبر شود سالی کم کم با دکتر مک لی کارهای دو نفره ای انجام میدهد و در ادامه سالی از معلم ابتدایی سخن میگوید که همه شاگردان او را دوست دارند همچنین سالی میگوید بسیار علاقه دارد تا دوشیزه اسمیت را اخراج کند اما پارتی اش سفت و محکم است.
سالی در نامه ها بعدی از همکاران جدید و قدیمی یتیم خانه می نویسد و بی نظمی اداری یتیم خانه و این که بچه ها هیچ گذشته ای بر روی کا غذ ندارند و در هنگام معاینهه دکتر اسکاتلندی، تنها ۵ بچه سالم بودند سالی سعی دارد غذای بهتری به کودکان بدهد واو با با دکتر مشاجره میکند و او را دشمن عزیز مینامد.
سالی کم کم با خلق و خوی تک تک بچه ها آشنا میشود و مدام در نامه اش ذکر میکند من استعفا میدهم ، سالی معتقد است سگش بسیار بیشتر از او علاقه مند دارد ، باز هم از دکتر و سلیقه بد لباس پوشیدنش می نویسد،. دوست سالی پرسی نیز با او در یتیم خانه همکار میشودو شروع به ترمیم ساختمان یتیم خانه میکند.
و ما در ادامه متوجه میشویم سالی به گوردن و جودی نامه مینویسد و بین این دو ماجراها را تقسیم کرده و به نگارش می آورد، گوردن به دیدن سالی به یتیم خانه می آید او علاقه مند سیاست است و به کارهای خیریه علاقه ندارد، دکتر اسکاتلندی از این موضوع بسیار عصبانیست و مدام سعی دارد به بچه ها روغن ماهی بخوراند.
سالی معتقد است خانواده های که میخواهند فرزند خوانده به سرپرستی بگیرند تنها به فکر کار کشیدن از این فرزند خوانده ها هستند، سالی باز هم از بچه های شیطان یتیم خانه مینویسد مثلا پسری که پدرش شکارچی بوده و راسو میگیرد، او معتقد است هیچ کدام از بچه ها پول را نمی شناسند و فکر میکند خوراکیها و لباس ها از آسمان می آیند.
اما در بین راه پندلتون ها به سالی می گویند جانشینی برای او پیدا کردند ولی حالا سالی حاضر به کناره گیری نیست و می گوید شغلش را بسیار دوست دارد، جودی در جواب سالی احضار خوشحالی میکند که سالی سرانجام به یتیم خانه خو گرفته .
سالی نیز به گوردن خبر میدهد که میخواهد در یتیم خانه بماند، دکتر هم مدام برای سالی کتاب میاورد زیرا معتقد است کتاب خواندن به پرورش بچه ها کمک میکند، سالی و دکتر سعی دارند رفتار بچه های خشن یتیم خانه را تغییر دهند اما این کار بسیار سخت است.
سالی اقرار میکند مانند گداها شده زیرا پا به هر جا که می گذارد سعی دار برای بچه ها پول به دست بیاورد حتی خانواده اش از او فرار میکنند زیرا او مدام برای بچه های یتیم خانه از آنها تقاضای پول میکند، سالی به دختران خیاطی آموزش میدهد و غذاهای عالی برای آنها تهیه می کند و به دنبال سرپرست های مناسب است.
جیمی برادر سالی نیز در ادامه برای کمک به او می پیوندد ، دکتر و جیمی با نقشه اردو برای بچه ها با هم صمیمی میشوند، سالی در ادامه اقرار میکند بیش از اندازه به یتیم خانه وابسته شده حتی فکر ازدواج و خانواده کوچک او را دیوانه میکند.
سالی به خانه داکتر میرود و سالی از خانه تاریک و علاقه او به رنگ سیاه می نویسد، حتی سالی برای بچه ها خساب بانکی باز کرده سالی میفهمد که دکتر در مقابل دشمن عزیز ،سالی را سالی خُله لقب داده، زیرا از کلمه دشمن بسیار بیزار است.
گوردن هنوز هم برای سالی و بچه ها هدیه میفرستد سالی برای بچه ها برنامه ریزی انجام کارها را به شکل آسان شروع میکند و یا آداب غذا خوردن ، بچه ها ی یتیم خانه هم روز به روز در حال افزایش هستند.
دکتر کم کم با سالی گرم میگیرد و حتی طرز پوشیدنش را تغییر میدهد، سالی هنوز به دکتر علاقه ندارد و اعتقاد دارد او در گدشته مشکل بزرگی داشته که چنین رفتار خشکی دارد،سالی دکتر رابرای گردش به تپه ها می برد، گوردن نیز در این بین به مدت سه هفته هیچ نامه ای به سالی نمی نویسد.
اما گوردن به دیدن سالی میاید و کلی برای بچه ها پول خرج میکند سالی برای گوردن مهمانی میگیرد و دکتر را نیزدعوت میکند اما دکتر نمی آید گوردن میخواهد خود را کاندیدای ریاست جمهوری کند و او از سالی خواستگاری میکند اما سالی جواب درستی نمیدهد و گوردن هم به دکتر بد و بیرا میگوید در این لحظه دکتر هم پیدایش میشود اما رفتار نرمی نشان میدهد حتی گوردن را به ایستگاه میرساند.
سالی متوجه میشود دکتر یک دختر دارد که نزد مادربزرگش است و زن دکتر شش ماه است دیوانه شده و در دیوانه خانه است، سالی با گوردن نامزد میکندو گوردن هم میخواهدهر چی سریع تر ازدواج کنند، سالی هم به دنبال جانشین به جای خود است ، اما سالی از هیچ تصمیم خود مطمئن نیست.
دکتر رابطه اش با سالی سرد میشود این در شرایطیست که سالی فکر می کند نکند عاشق دکتر شده ام، یتیم خانه آتش میگیرد و سالی چگونگی خاموش کردن آتش را توضیح میدهد که در آن از شجاعت دکترو در نجات دادن یک بچه می نویسد، دکتر در این اتفاق زخمی میشود.
سالی سعی داردیتیم خانه را دوباره از نو بسازد و در این حال گوردن برای مشخص کردن تاریخ عروسی به نزد سالی می آید،اما او دیگر به گوردن علاقه ندارد و نامزدی را بهم میزند سالی در حالی که بسیار خوشحال است، به دیدن داکتر میرود و با خبر میشود زن دکتر مرده است.
سالی شروع میکند به دکتر نامه نوشتن و ابراز علاقه کردن به او و آن دو رابطه خود را شروع میکنند.