دانلود کتاب سایه ای از سردار : زندگینامه سیاسی رضا شاه اثر سیاوش بشیری
حالا دیگر حتی پیرترینمان از نسل پهلوی ها برآمده است.نسلی که شاهد رویدادهای سترگ در همه زمینه ها بوده است.
نسلی که در سپیده دم تولدی دیگر برای ایران به دنیا امده گام به گام با سازندگیهای ایران و دگرگونیهای تاریخساز گیتی بزرگ شد برای بزرگی ایران بجان و دل کوشید و درست هنگامی که می رفت تا کوله بار خستگی ها را بزمین امن بگذارد ستم توفانی بر او تاخت که همه ساخته های بخون دل پرداخته اش را ویران و نابود ساخت و بار دیگر خاکستر نشینی را نصیبش کرد.
حکایت نسل پهلوی حکایت صداقت انسانهای بپاخاسته از یک سو و مظلمه سازان بی مروت دنیا از سوی دیگر است.
انگونه که در قصه ها جای پاهای بسیاری از ان دیده ایم. جای پاهایی که اگر نبود انسان می توانست به ادمیتش ببالد و از انسانیتش شرمسار نگردد.
نسل پهلوی ها در راه خدمت به نیاخاک فرصت و رخصتی داشت که کمتر نصیب ملتها می شود.
اسان بدست امده ها را همیشه نمی توان اسان بدست اورد.
روزی که سردار چهره سوخته مازندرانی از دیار شاهنامه امد تا ایران را برانگیزاند خاکمان و خانه مان در تسخیر دیوهای سپید تاریخ بود.
مرزهامان به سلیقه گروهبانهای اجنبی بالا و پایین می رفت.
شبهامان از دوده چراغ نفتی تیره بود و روزهامان از اتش فقر و مسکنت می سوخت و فنا می شد و تا گور دامن می کشید.
تمامی سواد دارهای ممالک محرومه از نفوس تحصیلکرده های یک روستای معمولی در این سالهای پایانی افزونتر نبود.
و این با هر معیاری که براورده شود ظلم مضافی بود بر خاکی که حافظ و سعدی ها پرورده بود و فردوسی و خیام بر تارک هفت افلاک اندیشه می شناند.
برای خرید کتاب سایه ای از سردار نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
مردان عرصه سیاستمان سالوس ورزان نوکر بیگانه بودند و پادشاه مشروطه بخشمان در حرکت تند قطار زیر عبای سید بحرینی می رفت تا ذات مبارک از بلا بیاساید.
بر سر در خانه ها پرچم از ما بهتران به شنانه حمایت برافراشته می شد و دشتهایی که روزی مقدم نادرشاه ها و اریو برزن ها را گرامی می داشت زیر سم یاغیان و گردنکشان توحش زمان سنگواره ها را تکرار می کرد.
فقر و بیعدالتی در بلافصل ترین دایره موازی با ستم و قدرت گردش عثصاری داشت و جان از نان هم بی بهاتر بود.
سردار چهره سوخته مازندرانب وقتی که امد و از جبه های جنگ هم تامد از ایران تنها نامی باقی مانده بود.نامی و دیگر هیچ.
قجرها از ایران ابرقدرت خاورمیانه ویرانه ای ساخته بودند که سرنوشتش را سرجوخه های هندی ارتش کمپانی هند شرقی تعیین می کردند و مقدراتش در کف سالداتهای روسی بود.
عثمانی ها که تا همدان می توانستند بیایند .اگر نظری به غرب نداشتند شاید سهمی از قرارداد 1907 نیز نصیب انها می شد.
مگر بی کس و کار بودن جز همین هاست؟
مگر وقتی که یک سوم از خاک عزیز ما را به توبره کشاندند و بردند.
پادشاهان قجری جز فرستادن مدال و نشان برای عملان تجزیه شکر دیگری شربت کردند و نوشیدند؟
مگر وقتی دور از چشم پایتخت ممالک محرومه یا قرارداد تسهیم ایران بسته می شد و یا زد و بند با یاغیان و گردنکسان از سوی اتابالا سرها بعمل می امد.ککی بجان ایران مداران می افتاد؟
و اینها همه در روزگارانی بود که همه ازادیخواهان بعدی در صحنه سیاست حضور داشتند و دو دستی بخ جبه امیرتومانی و خلغت دوله و سلطنگی چسبیده بودند و بالترین افتخارشان پس افتادن از پشت فلانی درباری یا بطن صیقه ای از حرمسرای قجری بود همین
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا