دانلود کتاب خانه های شهر ری اثر غلامحسین ساعدی

چند خطی که خواهید خواند جز اولین جمللات شروع داستان زیبای خانه های شهر ری نوشته گوهر مراد یا همان غلامحسین ساعدی است که نایاب ترین اثر ایشان و اولین اثر او محسوب می گردد.

 روزی از روزها یکی از فرشتگان پیر و پاتال دستگاه ابدیت برای بچه هایش قصه میگفت طرفهای غروب بود هلائک آسمان نیز مانند آدم ها ملول و غمگین بودند بدانجهت روحائیل دست سه بچه اش را گرفت بیکی از ستارگان کوچک رفت وقتی روی آن نشست شروع کرد بحرف زدن.
فرشته ها ویلان و سرگردان در آسمان می پریدند و هر وقت بنزدیکی روحائیل می رسیدند سری خم کرده سلام می دادند همه انها اواره و بیکاره بودند.
آفتاب میرفت غروب کند از بالای آسمان زمین بشکل هندوانه درشتی دیده میشد که با تنبلی تمام در مدار فلک می چرخید و نور خورشید انرا ملون کرده بود.

با اینکه ستاره های کوچک روشن شده بود اما فلک هنوز کبود بود و ستار های بزرگ همچنان خاموش تاب می خوردند آسمان نیمه تاریک و نیمه روشن بود با اینهمه می شد همه جا را دید.
روحائیل لکه سیاهی را روی کره زمین به بچه هایش نشان داده گفت: آن سیاهه را می بینید ؟ بچه ها گفتند : آری .روحائیل گفت: روزی و روزگاری آنجا ملک و آبادانی دیوها و پری ها بود که آتش زدند و پاک سوخت .بچه کوچکتر پرسید: چرا بابا؟ مگر دیوانه شده بودند؟

 

برای خرید کتاب خانه های شهر ری اثر غلامحسین ساعدی نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 روحائیل گفت: نه دیوتنه نشده بودند دلشان خواست و کردند. انکه دستش را روی زانوی پدرش گذاشته بود پرسید: بعدش کجا رفتند؟
روحائیل گفت: به همه جا رفتند پخش شدند روی زمین هرکس هرجا دلش می خواست رفت .آخر تفصیل دارد پس خوب گوش کنید برایتان بگویم که چه شد و چه بر سرشان آمد. آنجا را که دیدید ملک و آبادانی همه پری ها و دیوها بود که جمع شده بودند خوب یابد زندگی می کردند برای خود شاهی داشتند جالو نام که سالها بر انها حکومت کرده بود و قرار بود که سالها هم بکند. دیو عجیبی بود هر قاتلی را خود بمحکمه می برد.هر دزذی را خود دست می برید اما پنهانی هم هرکس را که دوسا نداشت سرش را زیر اب می کرد

 

 

دانلود کتاب خانه های شهر ری