معرفی داستان کوتاه
عطیه عطار زاده
تمام کتاب و جملات و قصه ی محشرش یک طرف و ابتدای کتاب که با جملات "ابوعلی سینا" رنگ و بو گرفته ست؛ یک طرف.
اگر که به دنبال نوشته ای جدید باشید، این کتاب هوش و عقل را از سرتان می پراند و شما را شیفته ی بوعلی و صد البته این کتاب فوق العاده می کند.
نویسنده آنقدر ماهرانه و موفق کلمات را کنار هم چیده و داستانی غمگین و دلنشین را برای مخاطب نوشته است که گمان می کنم اگر به دنبال نوشته های زرد نباشید، تا وقتی کتاب را تمام نکنید نمی توانید آن را زمین بگذارید.
نویسنده به شما یادآوری می کند که گاهی برای راه رفتن، غذا خوردن و حتی زندگی کردن، لازم نیست سالمِ سالم باشید.
درواقع با وجود ماجرای غمگین و انتهای عجیب و درناک قصه، نویسنده به منِ مخاطب فهماند می توان از زندگی لذت برد حتی اگر عضوی از بدن، سالم نباشد. شاید سخت باشد اما شدنی است.
تنهایی شخصیت ها، خلوتی و سکوت قصه دلنشین و همین طور ترسناک است.
با وجود اینکه شخصیت اصلی مدت هاست از خانه خارج نشده است و دوستی ندارد اما هیچ ورق از کتاب، تکراری نیست و با اینکه شخصیت دچار روزمرگی دردناکی است اما شما، کلافه نمی شوید.
مهارت نویسنده در ربط دادن قصه و بخش های کتابش به نوشته های بوعلی، زیبا ترین قسمت های کتاب است. شما هم از گفته های بوعلی لذت می برید و هم از متن اصلی کتاب.
این کتاب، با اینکه کتابی کوتاه است اما حرف های زیادی برای گفتن دارد و تنها خواندن یک نقد و بررسی از آن، کافی نیست. شما باید ورق به ورق این کتاب را بخوانید تا بفهمید نویسنده قصد داشته است چه موضوعاتی را برایتان به تصویر بکشد.
این کتاب را مطالعه کنید تا نگاهتان به زندگی حتی برای دقایقی کوتاه تغییر کند.
معرفی کتاب تپلی اثر گی دو موپاسان ترجمه محمد قاضی
در سال ۱۸۵۰ در شاتو میرومنیل در تورویل-سور-ارک بهدنیا آمد. او در کنار استاندال، بالزاک، گوستاو فلوبر و امیل زولا یکی از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه بهشمار میآید. او در طول زندگی نسبتاً کوتاه ۴۳ سالهاش حدود ۳۰۰ داستان کوتاه، ۶ رمان و نیز ۳ سفرنامه، یک مجموعه شعر و چند نمایشنامه نوشت؛ ولی نقطه اوج کارهای موپاسان داستانهای کوتاه اوست که برخی از آنها نظیر تپلی (داستان کوتاه) از شاهکارهای ادبیات داستانی جهان شمرده میشوند. #موپاسان استاد نوعی از داستان کوتاه است که به قول سامرست موآم «میتوانید آن را پشت میز شام یا در اتاق استراحت کشتی نقل کنید و توجه شنوندگان خود را جلب نمایید.»
او تحت تأثیر #ویکتور_هوگو نخست اشعاری عاشقانه سرود. بعدها با لوئی بویه و گوستاو فلوبر آشنا شد و همراه آنها به بررسی آثار بالزاک پرداخت و پس از آن به شکل جدی به نویسندگی روی آورد.
به نظر من با یک داستان تمام عیار فرانسوی طرفیم؛ اون هم از نوع کلاسیکش! همون چیزی که تقریبا یک قرن بعد از این داستان، طی جنبش *رمان نو* دستخوش تغییر و شاید فراموشی شد.
معرفی داستان شرط بندی اثر آنتوان چخوف
فکر میکنم ذهن علمی چخوف باعث میشه داستانهاش شبیه به کلاس درس باشه و بتونیم او رو در قالب معلمی معتدل تصور کنیم؛ آموزگاری میانهرو که با لحنی لطیف، محتوایی تند و تلخ رو بازتدریس¹ میکنه.
در یک کلام، نثر او بینهایت ساده، موَقر و تعلیمی-اخلاقیه.
نکتهی جذاب برای من اینه که چخوف قوانین ذهنی خودش رو با قوانین حقیقی موجود تلفیق میکنه. این کمی(!) با کلاسیسیسم همخونی نداره اما چیزیه که در آثارش دیده میشه. درواقع فکر میکنم او در طبقهبندی کلی حتما نویسندهی کلاسیکه اما هیچوقت خودش رو محدود به جمعیت یا مکتب خاصی نکرده و از هرچیزی که لازم بوده برای بیان اندیشهش استفاده کرده؛ اندیشهای که مبتنی بر سِیر عمیق در آفاق و انفس، فلسفه و علمه.
اما به طور ویژه دربارهی این داستان...
بعید نیست شخصیت مرد بانکدار رو با الهام از پدرش نوشته باشه چون ظاهراً او هم به سبب شجاعت و اعتماد به نفس، علاقهش رو دنبال کرده و ورشکست شده.
معرفی کتاب درخت تلخ اثر البا دسس پدس ترجمه بهمن فرزانه
کتاب آشناییباشعر
خانهیدرمیدان
هر دو داستان نثری ساده و دور از پیچیدگی و ابهام داشتند. پایانبندی هر دو عالی بود. هر دو نقطهی اوجی داشتند که خواننده رو میخکوب میکرد.
در داستان اول، ما تغییری تا پایان در شخصیت اصلی داستان نداشتیم، در واقع طوری بود _با توجه به محدود بودن نویسنده_ که خواننده رو از همون ابتدا با تغییر خلق و خوی دخترک آشنا میکرد.
تعادل از جایی به هم خورده بود که فصل پاییز شروع شده بود و کلماتی به وجود اومده بودند که روی قلب دخترک سنگینی میکردند.
اما در داستان دوم ما شاهد یک اتفاق ملموستر و عادیتری بودیم. به هم خوردن روابط عاشقانهی دو نفر و انتخاب ثروت به جای عشق.
نقطهی اوج و یا درخشان این داستان به نظرم جایی بود که آلفونسو و لوئیزا خیال کردند زلزله خونهی اون ها را خراب کرده و دیگه دلیلی برای موندن کنار هم ندارند. از دید آلفونسو توی اون لحظه زنش حتی #زشتترین زن بود. آشکار شدن عیبها به طور واضح _نه هر دو سعی میکردن انکارش کنن_ از دید هر دو شخصیت جالب بود.