پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

معرفی کتاب ادبی

 

مرزبان نامه عنوان کتابی می باشد که در اصل به زبان طبری بوده و مرزبان بن رستم آن را خلق کرده است و سعدالدین وراوینی در سده هفتم هجری، آن را به پارسی برگردانده است. مرزبان نامه به شیوه کلیله و دمنه خلق شده است و در آن داستانها و روایت ها از زبان حیوانات نقل شده است. این منش در برهه های قدیم رواج داشته است و دانایان در سرزمین های ایران و هندوستان، به زبان حیوانات، گفته ها و نصایح خود به سمت بانیان حکومت میفرستادند. این اثر منثور که به نثر مسجع یا فنی نوشته شده است، از آثار ارزشمند زبان پارسی می باشد و به نثر بسیار دلنشینی نگاشته شده است. این کتاب در 9 باب نوشته شده است و در واقع مرامنامه ای برای پیشکش به پادشاهان می باشد تا برپایه آن بتوانند حکومت و جامعه را به شیوه ای معقول هدایت کنند. نسخه اصلی این اثر که به زبان طبرستانی بوده است، امروزه در دست نیست. سعد الدین وراوینی در زمانه خود پیشه منشی گری را در اختیار داشته است. پیش از این ترجمه، در سده ششم هجری نیز محمد بن غازی میلطوی این اثر را به پارسی برگردانده بوده است.

 

مرزبان نامه

نویسنده
1269

سفرنامه ناصر خسرو نگارش شده توسط ناصرخسرو قبادیانی در شرح سفرهای خویش از خراسان تا مکه و شام و مصر و ایران و بازگشت به خراسان و بلخ می باشد. ناصرخسرو پس از خوابی که می بیند، تغییری عظیم در خویش به وجود می آورد و دست از گذشته خویش می کشد و راهی سفر درازی می شود. سفرنامه به صورت گزارش گونه بیان شده است و نقل سفرها و دیدارهای خویش را به زبانی ساده برای خواننده بیان میدارد. این سفر در سال 437 قمری از شهر مرو در خراسان بزرگ آغاز شده است و به سال 444 در بلخ به پایان رسیده است و ناصر پس از آن، گزارش سفر دراز خویش را به تحریر آورده است.

 

سفرنامه ناصرخسرو

 

درباره ناصرخسرو:
ابومعین ناصر بن خسرو قبادیانی بلخی از شاعران و سخن سرایان بزرگ سده پنجم هجری می باشد. ناصر که تخلص حجت داشته است، در سال 382 خورشیدی (394 قمری) در قبادیان بلخ به دنیا آمد و در سال 460 هجری قمری در یمگان بدخشان از دنیا رفت. آرامگاه او امروزه در بدخشان پابرجا می باشد.
در جوانی به تحصیل در دانش و فنون و زبان و ادبیات روی آورد و قرآن را نیز حفظ کرد:

مقرم به مرگ و به حشر و حساب
کتابت ز بر دارم اندر ضمیر

ناصر در ریاضی و طب بقراط و جالینوس و نجوم و فلسفه و کلام تسلط کامل داشت و مطالعات گسترده ای در مورد ادیان و مذاهب ملل داشت و اطلاعات گسترده ای در این باب کسب کرده بود. ناصر به زبان تازی تسلط کامل داشته و اشعار زیادی به این زبان داشته که امروزه در دست نیست و در گذر زمان از میان رفته است.

ناصر پیش از آغاز سفر خویش در مرو بود و پس از آنکه خوابی می بیند، سفر خویش را آغاز می کند و در ابتدای کتاب درباره این رویداد چنین می نویسد:
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیرخراسان ابوسلیمان جعفری بیک داود بن مکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم به شغل دیوانی، و به پنچ دیه مروالرود فرود آمدم، که در آن روز قران راس و مشتری بود گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند. به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می‌خواند. مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند، بر کاغذ نوشتم تا به وی دهم که این شعر بر برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد. پس از آن جا به جوزجانان شدم وقرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.

ناصر پس از این واقعه، از گذشته خویش توبه کرد و راهی سفر مکه شد:
اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم. روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است.
پس از آن جا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آن جا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است.
پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری.

نویسنده
1740

تذکره اولیا عنوان اثری منثور نوشته شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در بیان احوال و اندیشه های بزرگان دین و مشایخ صوفیه و بیان نکته های نغز اخلاقی می باشد. امام جعفر صادق، امام محمد باقر، ابراهیم ادهم، شیخ ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، منصور حلاج و بایزید بسطامی از جمله شخصیت هایی هستند که احوال و مناقب آنها در این کتاب آمده است. کتاب به نثری ساده نگاشته شده است و از آثار شناخته شده در ادب پارسی می باشد. این اثر منثور، تاکنون ویرایش های متعددی از آن منتشر شده است که شناخته ترین آن تصحیح نیکلسن می باشد. عطار نیشابوری از شاعران و صوفیان بزرگ خراسان در میانه قرن ششم در نیشابور زاده شد و در سال 618 هجری در پی حمله قوم مغول به ایرانشهر، کشته شد. الهی نامه، اسرار نامه، مختارنامه، منطق الطیر، مصیبت نامه و دیوانی از اشعار، از دیگر آثار این شاعر نامدار و شهیر ایرانی می باشد. تاریخ نگارش تذکره اولیا را در سالهای آخر خوارزمشاهیان میدانند. عطار در نگارش این اثر، از آثار و نوشته های پیشینیان در شرح مناقب بزرگان دین و صوفیه بهره برده است.

 

تذکره اولیا

 

نمونه از نثر تذکره اولیا در بیان احوال و رفتار شیخ ابوالحسن خرقانی:
نقلست که شخصی بر شیخ آمد و گفت: دستوری ده تا خلق را به خدا دعوت کنم گفت: زنهار تا به خویشتن دعوت نکنی گفت: شیخا خلق را به خویشتن دعوت توان کرد گفت: آری که کسی دیگر دعوت کند و ترا ناخوش آید نشان آن باشد که دعوت به خویشتن کرده باشی.

نقلست که شبی نماز همی کرد آوازی شنود که هان بوالحسنو خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند شیخ گفت: ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند آواز آمد نه از تو نه از من.
و گفت: سر به نیستی خود فرو بردم چنانکه هرگز وادید نیابم تا سر به هستی تو برآرم چنانکه به تو بیک ذره بدانم گفت: در سرم ندا آمد که ایمان چیست گفتم خداوندا آن ایمان که دادی مرا تمامست.
و گفت: ندا آمد که تو مایی و ما تو می‌گوئیم نه تو خداوندی و ما بندهٔ عاجز.
و گفت: از حضرت خطاب ندا می‌آمد که مترس که ما ترا از خلق نخواسته‌ایم.
و گفت: خدای عزو جل از خلق نشان بندگی خواست و از من نشان خداوندی.
و گفت: چون به گرد عرش رسیدم صف ملائکه پیش باز می‌آمدند و مباهات می‌کردند که ما کروبیانیم و معصومانیم من گفتم ما هواللهیانیم ایشان همه خجل گشتند و مشایخ شاد شدند به جواب دادن من ایشان را.
و گفت: خداوند تعالی در فکرت به من بازگشاد که ترا از شیطان بازخریده‌ام و به چیزی که آنرا صفت نبود پس بدانکه او را چون داری.


در بیان مناقب امام جعفر صادق علیه السلام:

نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.
گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری اما این ملّّّت محمّد است که یکی فریاد می‌کند رای قلبی ربی، دیگری نعره می‌زند که لم اعبد رباً لم ارة.
صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله الغیاث، الغیاث.
صادق گفت: ای آب فرو برش.
فرو برد، باز آورد. گفت یابن رسول الله الغیاث، الغیاث.
گفت: فرو بر.
همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.
صادق گفت: او را برآرید.
برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.
گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.
صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.

نویسنده
1207

منم فردوسی شاه شاعران عنوان کتابی می باشد نوشته امید عطایی فرد که ارج نامه ای کوچک به یاد خداوندگار سخن، فردوسی توسی می باشد. در این دفتر، پند و اندرزهای پیرخرد در شاهنامه جمع آوری شده و نویسنده در کنار این پند و گفتارهای حکیم توس، گزارش هایی از این ابیات نگاشته است. عناوین بحث های این دفتر چنین می باشد: ستایش خدا ، ستایش خرد و پیامبر ، داستان ابومنصور و عبدالرزاق توسی ، داستان دقیقی ، داستان دوست مهربان ، دنباله داستان ابومنصور ، خواب دیدن فردوسی ، ستایش شاهنشاه ، کیومرس تا فریدون ، زال و سیمرغ ، نوذر تا شکارگاه رستم ، رستم و سهراب ، سیاوش ، کیخسرو ، کاموس و پولادوند ، اکوان دیو ، بیژن و منیژه ، رزم های کیخسرو با افراسیاب ، لهراسب و گشتاسپ ، اسکندر ، اردشیر بابکان تا بهرام شاپور ، یزدگرد بزهکار تا اندرز انوشیروان ، هرمز تا یزدگرد سوم و پایان شاهنامه. در آخر دفتر، گفته هایی از زبان اندیشمندان و شخصیت های نامی درباره فردوسی بزرگ جای داده شده است. همچنین بخشی از کتاب نیز سروده هایی از دیگران درباره ی پیرخرد نگاشته شده است.

 

منم فردوسی

 

امید عطایی فرد، پژوهش های گسترده ای در زمینه تاریخ و فرهنگ و اندیشه ایران کهن داشته است و تا کنون کتاب هایی چون پیامبر آریایی، دیباچه شاهنامه ، پادشاهی در استوره و تاریخ ایران، آفرینش خدایان ، نبرد خدایان ، شگفتی های باستانی ایران زمین، ایران در پس پرده تاریخ، افسون فریدون و چندین اثر دیگر از او منتشر شده است. 

بی گمان، فردوسی بزرگ ترین سراینده ی ایران و جهان به شمار می رود. هنوز هم باید درباره ی این ابرمرد و شاهکارش، پژوهش و نگارش هایی بسیار انجام گیرد. در این دفتر، با چشمداشت به نسخه های گوناگون شاهنامه ، بیت هایی را برگزیده ایم که فردوسی از زبان خودش گفته؛ یعنی در آغاز یا پایان و یا میانه ی داستان هایی که از دفترها و یا به گونه ی شفاهی ، با امانت کامل به شعر پارسی در می آورده، گه گاه خودش نیز اندرزها و پندهایی برای خوانندگان به یادگار گذاشته است. در واقع، این دفتر را می توان فردوسی نامه نیز نامید. پیشینیان گفته بودند که: محال است نظم حکیم فردوسی (مجمل التواریخ). من در عجم، سخنی بدین فصاحت نمی بینم (نظامی عروضی). این کتاب، قرآن این ملت است و چنین چیزی در زبان عرب، یافت نمی شود.(ابن اثیر) شک نیست که تا زبان پارسی متداول خواهد بود، این کتاب، مهجور و متروک نمی شود (مقدمه ی شاهنامه بایسنغری). هیچ آفریده ای را یارای جواب شاهنامه نبوده و این معنی هدایت خدایی است در حق فردوسی (دولتشاه سمرقندی) و... شاهرخ مسکوب در مقدمه ای بر رستم و اسفندیار می نویسد: هزار سال مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان... با هوس های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر ارباب فضل، دربسته و ناشناخته مانده است. اما هنوز هم صدای گرمش گاه گاه اینجا و آنجا در خانه ای و قهوه خانه ای شنیده می شود. و در هر حال این زندگی، خواهد بود و این صدا خاموش نخواهد شد و هر زمان به آوایی و نوایی سازگار مردم همان روزگار، فراگوش می رسد... پهلوانان شاهنامه، مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر می برند. چنان سربلندند که دست نیافتنی می نمایند. درخت هایی راست و سر به آسمان، ولی ریشه در خاک؛ و به سبب همین ریشه ها، دریافتنی و پذیرفتنی.

نویسنده
761